قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم
تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
.
.
.
می نوشم …
نه چای نیست…
قهوه هم نیست…
حتی شوکران هم نیست
اما تلخ است…
تلخ تر از آنچه تصورش را کنی…
سالها قهوه ها را تلخ نوشیدم…
چای را هم…
من اینبار ثانیه های دور از او را می نوشم و نفس میکشم
و این تلخ… فرق دارد…
این تلخ جان فرساست…
.
.
.
تو می گذری…من می گذرم
تو از من – من از دل
تو می خندی…من می خندم
تو به من – من به روزگار
تو می گریزی…من می گریزم
تو از عشق – من از خاطره
تو می روی…من می روم
تو از اینجا – من ازاینجا
کاش می فهمیدی از اینجا ……. تا …… اینجا
چقدر فاصله است !
.
.
.
به تو عادت دارم
مثل پروانه به آتش ، مثل عابد به عبادت
و تو هر لحظه که از من دوری ، من به ویرانگری فاصله می اندیشم
در کتاب احساس ، واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است
تو توانایی آنرا داری که به این فاجعه پایان بخشی
.
.
.
چه فرقی دارد ، شهر ما خانه ی ما باشد یا نباشد ؟
وقتی تو نه در شهر ما هستی و نه در خانه !
.
.
.
طب مدرن ، طب سنتی ، طب سوزنی ، همه را امتحان کرده ام
درد بی درمان است درد دوریت !
.
.
.
زمانی “من و تو ” بودیم و “دیگران” در کنارمان
حال ” من و تو “هستیم اما “دیگران ” بین مان
.
.
.
اگر چه از تو دور هستم اما تو را در قلب خویش حس میکنم
حتی نزدیکتر از آن دو عاشقی که در آغوش هم هستند …
.
.
.
چه خوش خیال است
فاصله را میگویم
به خیالش تو را از من دور کرده نمیداند جای تو امن است
اینجا در میان دل من …
.
.
.
هرجا تو باشی دل من همون جاست
حتی اگه فاصلمون یه دنیاست
.
.
.
مرا از خود رها کردی و رفتی
مرا آنگه که تنها مانده بودم
ولی من باز هم هستم به یادت
اگر چه دور هستم از سرایت
.
.
.
همیشه ، دور بودن به معنای فراموش کردن نیست ، گاهی فرصتی است برای دلتنگ شدن
.
.
.
مست آن یارم که در تنهاییم یادم کند
از فراق و دوری خود سخت بیمارم کند
.
.
.
و با دلتنگی های من ، تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری ، تظاهر میکنم هستی
.
.
.
همیشه فکر می کردم غم انگیزترین غروب ، غروب زندگیست
ولی تازه فهمیدم هیچ غروبی غم انگیزتر از دوری تو نیست
.
.
.
خودت نیستی صدات مونده
صدات چشمامو گریونده
دلم روی زمین مونده
فقط از تو همین مونده
.
.
.
نگران خودمم که چجوری بی تو بمونم ؟
دوری و ندیدن تو کاره من نیست ، نمی تونم
.
.
.
یکی می پرسد : اندوه تو از چیست ؟
سبب ساز سکوت مبهمت کیست ؟
برایش صادقانه می نویسم : برای آنکه باید باشد و نیست
.
.
.
شبیه برگ پاییزم همیشه قسمت بادم
ز تو دورم ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
.
.
.
چشماتو ببند !!! بستی ؟
حالا باز کن !!! باز کردی ؟
چقدر طول کشید ؟
همین قدر هم نمی تونم دوریتو تحمل کنم !
.
.
.
تو که درد دل دیوانه ی من می دانی
چند دور از تو خورم ، خون جگر پنهانی ؟
.
.
.
کوتاه ترین قصه ی دنیا :
رفت … !
.
.
.
چندیست در نبودنت به ساعت شنی می نگرم ، یک صحرا گذشته است !
.
.
.
این روزها سنگین و نحس اند ، چه کنم ؟
لحظات هم بهانه ات میگیرند
رفتی و ردپایت در پس کوچه های قلبم باقی مانده است
.
.
.
امروز و فرداهایم ، پس فرداها ، همه و همه
خراب شده اند
بعد از تو
برگرد
با تشکر از : دوستانه
بازنشر اختصاصی: یاس گروپ